گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل نوزدهم
فصل نوزدهم :دیدرو و دایر ة المعارف - 1713-1768


I – سالهای بی بندوباری: 1713-1748

دیدرو در 15 اکتبر 1713 در لانگر، واقع در شامپانی و چهل وپنج کیلومتری دیژون، زاده شد. پدرش، دیدیه دیدرو، کارد و چنگال سازی بود که تخصصش در ساختن ابزارهای جراحی بود. این کار از دویست سال قبل پیشة این خانواده شده بود. دنی، با آنکه از پیشه و معتقدات ثابت و انعطاف ناپذیر پدر روی برتافت، از ستایش راستی و نیکخواهی وی باز نایستاد. پدر، به گفتة دنی، وی را چنین اندرز می داد: «فرزندم، خرد تکیه گاه شایان ستایشی است، ولی من در پناه دین و شریعت آرامترم؛ در این عبارت، دو تمایل ناسازگار قرن هجدهم نمایان شده اند. فرزند دیگر دیدیه کشیشی پیشه ساخت و دشمن سرسخت دنی شد؛ و دخترش صومعه نشینی را برگزید.
دنی نیز نزدیک بود کشیش شود. وی از هشت تا پانزدهسالگی در آموزشگاه یسوعی لانگر تحصیل کرد. در دوازدهسالگی گیسوانش را چون راهبان تراشید، خرقة سیاه پوشید، ریاضت پیشه ساخت، و تصمیم گرفت به یسوعیان پیوندد. بعدها، چون این شور و علاقه را به یاد می آورد، می گفت که «نخستین تمایلات جنسی را ندای خدا» تلقی می کرده است. پدر، که از دلبستگی دنی به روحانیت خرسند شده بود، وی را برای تحصیل در آموزشگاه یسوعی لویی- لو- گران به پاریس برد (1729). دنی در 1732 از این کالج دانشنامة فوق لیسانس گرفت. اما یسوعیان این شاگرد و دستپروردة خود را از خویش راندند- و این امری بود که بارها اتقاق افتاده بود. دنی دریافت که شمار روسپیخانه های پاریس از شمار کلیساها نیز بیشتر است. خرقة سیاه را از تن کند و در نزد حقوقدانی کارآموز شد. مدتی بعد، از وکالت نیز دل شست و به کارهای ناپایدار بسیار تن داد و چندی را با فقر و تنگدستی به سر برد. پدر، پس از شکیبایی بسیار، وی را از کمک مالی خود محروم ساخت، ولی مادر در نهان برای او



<492.jpg>
ژان اونوره فراگونار: دنی دیدرو. موزة لوور، پاریس (آرشیو بتمان)



پول فرستاد. دنی از مردم پول می گرفت، و وامهای خود را گاهی پس می داد. به پسربچه ها ریاضی می آموخت، برای واعظان وعظ می نوشت، و در نزد کتابفروشی کار می کرد. در همان هنگام، به تحصیل ریاضیات و زبانهای لاتینی، یونانی، و انگلیسی ادامه می داد و زبان ایتالیایی را نیز فرا می گرفت. دنی جوانی بی بندوبار بود، ولی به دانش و زندگی عشق می ورزید. جز نظم و انضباط، همه چیز آموخت.
دیدرو، که کیسه اش خالی اما دلش سرشار از شور جوانی بود، به دختری دل باخت و تصمیم گرفت که زناشویی کند. آنتوانت شامپیون سه سال وهشت ماه از او بزرگتر، اما زن بود. وی دنی را برای بی بندوباری سرزنش می کرد، و دنی بدو پاسخ می داد که این سرآغاز وفاداری به همسر است و او تا پایان عمر در عشق وی پایدار خواهد ماند. «نامه هایی که به تو نوشته ام آخرین نامه های عشقی منند. هرگاه به دیگری اظهار عشق کنم، خداوند مراکیفری دهد که سزاوار تبهکارترین و خیانت پیشه ترین مردان است.» ولی این پیمان را چندی بعد از یاد برد. مادر آنتوانت با دیدن اشکهای دختر و شنیدن سخنان فریبندة دنی با زناشویی آنان موافقت کرد، به شرط آنکه دنی موافقت پدر خود را جلب کند. دنی، پس از فراهم آوردن هزینة سفر، به لانگر، که 290 کیلومتر از پاریس فاصله داشت، شتافت.
دنی، پس از رسیدن به لانگر، با نشان دادن نمونه های چاپی کتابی دربارة تاریخ یونان، که وی آن را از انگلیسی ترجمه کرده بود، پدر را خشنود ساخت. پدر وعده داد که همچنان به کمک مالی خویش ادامه دهد، به شرط آنکه دنی کار ثابتی پیشه سازد. جوان تصمیم خود را به زناشویی با پدر در میان نهاد؛ پدر او را ناسپاس و بی بندوبار خواند، و وی را از زناشویی برحذر داشت؛ دنی پاسخی گستاخانه داد و گفت که، حتی در صورت ناخشنودی پدر و قطع کمک مالی، او زناشویی خواهد کرد. دنی را به دستور پدر در یک صومعة محلی زندانی ساختند. دنی از صومعه گریخت؛ پس از 130 کیلومتر پیاده روی، به تروا رسید؛ و از اینجا با کالسکه به پاریس بازگشت.
مادام شامپیون اکنون با زناشویی دخترش با جوانی که پدرومادرش وی را از خود رانده، و از میراث خود محرومش کرده بودند مخالفت می کرد. دنی، که اکنون به تهیدستی در اطاق محقری می زیست، به بیماری سختی گرفتار آمد. آنتوانت با دریافت خبر بیماری دنی به نزد وی شتافت و مادرش را با خود به بالین وی برد؛ دل مادر نرم شد و همراه دختر از فیلسوف بیمار پرستاری کرد. در نیمه شب 6 نوامبر 1743 «نانت» و «نینو» (آنان یکدیگر را به این نامها می خواندند) در کلیسای کوچکی، که به بستن پیمان ازدواجهای پنهانی بلند آوازه بود، با یکدیگر پیوند زناشویی بستند. دختر آنان، که نه ماه پس از زناشویی چشم به جهان گشوده بود، شش هفته بعد درگذشت. سه فرزند دیگر نیز به دنیا آمدند، اما از آنها تنها یک تن از چنگال مرگ در کودکی جان به در برد. آنتوانت، با آنکه زنی مهربان و وفادار می نمود،

زوجی نامناسب بود و نمی توانست در زندگی فکری همسرش شریک شود و با درآمد اندک او، که از راه ترجمه به دست می آمد، بسازد. دنی، چندی بعد، به قهوه خانه های روزگار تنهایی خویش بازگشت و خویشتن را به نوشیدن قهوه و بازی شطرنج سرگرم ساخت. در 1746، مادام دو پویزیو را معشوقة خویش ساخت. برای این زن، افکار فلسفی، گوهرهای رازگشا و نامه در باب کورها را نوشت.
دیدرو از دیرزمانی تسلیم جاذبة فلسفه گشته بود. فلسفه چون دریای بیکرانی است که انسان را در خود سردرگم می کند، زیرا قادر نیست به پرسشهای بیپایان ما پاسخ دهد. خواندن آثار مونتنی و بل اندیشه های دیدرو را، مانند اندیشه های بسیاری از آزاداندیشان این روزگار، دگرگون ساخته بود. در هر صفحة رسالات و فرهنگ تاریخی و انتقادی به مطالبی برمی خورد که وی را به تفکر وا می داشتند. شاید پس از خواندن اشارات و ارجاعات بسیار مونتنی به آثار کلاسیک دوران قبل از مسیحیت بود که دیدرو به سوی مطالعة آثار فیلسوفان یونانی و رومی کشیده شد؛ و بیش از همه، نوشته های ذیمقراطیس، اپیکور، و لوکرتیوس را بررسی کرد. خود وی «فیلسوف خندان» این روزگار بود. ماده گرایی بود که به معتقدات مردم دربارة روح آدمی پوزخند می زد. دیدرو نتوانسته بود، مانند ولتر و مونتسکیو، از انگلستان دیدن کند، ولی زبان انگلیسی را چندان آموخته بود که بتواند آثار نویسندگان انگلستان را بخواند و حتی از اشعار و نمایشنامه های انگلیسی لذت برد. خواهیم دید که او احساسات تامسن را پاسخ می گوید و، مانند لیلو، از نمایشنامه های منعکس کنندة زندگی مردم متوسط هواداری می کند. دیدرو و اندیشه های فرانسیس بیکن را، دربارة ضرورت چیرگی بر طبیعت به یاری بررسیهای علمی منظم، می ستود و آزمایش را برترین ابزار عقل می شمرد. در سالهایی که اندیشة وی تشکل می یافت، و در سالهای تدوین دایرة المعارف، در انجمنهای سخنرانی زیست شناسان، فیزیولوژیستها، و پزشکان حضور می یافت. سه سال در «کنفرانسهای» شیمی روئل حضور یافت و 1258 صفحه یادداشت برداشت. کالبدشناسی و فیزیک آموخت و با ریاضیات روزگار خویش آشنا شد. پس از نوشته های بیکن، آثار هابز و لاک و خداپرستان انگلستان را خواند. پژوهشی دربارة فضیلت و شایستگی شافتسبری را به زبان فرانسوی ترجمه کرد(1745) و «اندیشه ها»ی خود را نیز بدان افزود. با وجودی که رأی ثابتی دربارة مسائل نداشت، همواره، مانند شافتسبری می اندیشید که نیکی، راستی، و زیبایی یکسانند و قانون اخلاقیی که، به جای دین، برخرد استوار باشد می تواند پایه و بنیان نظام اجتماعی شود.
دیدرو، که به واسطة این انگیزه ها و به یاری اندیشة پهناور خویش به مرحلة شکوفایی رسیده بود، در 1746 افکار فلسفی را، بدون نام و نشان، منتشر ساخت. این اثر متضمن اندیشه هایی چنان افراطی بود که بسیاری آن را به لامتری نسبت دادند؛ و به قلمی چنان شیوا نوشته شده بود که آن را از آن ولتر دانستند؛ نویسنده شاید از هر دو آنان استفاده کرده بود.

در آغاز گفتار، دیدرو از «شهوات» دفاع می کند. در اینجا، فیلسوف خردمند و بیباک همراه دوستش، روسو، استدلال می کند که «فلسفه می تواند از رقیبان، خرد، پشتیبانی کند، زیرا تنها شهوات (شهوات عالی) هستند که روان آدمی را اعتلا می بخشند. بی آنها، کارها و اخلاق آدمی اثر ارزنده ای پدید نخواهد آورد. هنر به روزگار کودکی باز خواهد گشت و فضیلت به کارهای ناچیز محدود خواهد شد.» اما شهوات، هرگاه تابع نظم و قانون نشوند، ویرانی به بار خواهند آورد. باید نوعی هماهنگی بین آنها برقرار ساخت؛ باید راهی جست که بدان وسیله بتوان یک شهوت را توسط شهوت دیگر تحت اختیار آورد. از این روی ، ما به خرد نیازمندیم، و باید آن را بالاترین راهنمای خود قرار دهیم. دیدرو از نخستین کسانی است که در عصر روشنگری می کوشیدند عقل را با احساس، و ولتر را با روسو سازش دهند.
دیدرو، مانند ولتر، در این دوران تشکل اندیشه، خداپرست بود و طرح و نظم جهان را گواه بر هستی خدایی هوشمند و خردمند می شمرد. می گفت که فلسفة مکانیکی می تواند ماده و حرکت را باز نماید، ولی از تبیین ماهیت زندگی و اندیشة آدمی ناتوان است. الحاد آینده ملحدان را برآن می داشت که شگفتیهای جهان حشرات را، آن گونه که رئومور و بونه بتازگی دریافته بودند، باز گویند.
آیا در کردار و خردمندی کسی تاکنون بیش از ساز و کار یک حشره هوش، نظم، فرزانگی، و تعادل دیده اید؟ آیا، به همان روشنیی که در آثار نیوتن بزرگ هوش و ذکاوت می بینید، در چشم پشه ای به آثار خردمندی آفریدگار بر نمی خورید؟ ... عظمت جهان به جای خود، تنها بال پروانه و چشم پشه ای را به یاد آورید!
با اینهمه، دیدرو این سخن را، که خداوند خویشتن را در کتاب مقدس نمایان ساخته است، ردمی کرد و به باد مسخره می گرفت. وی این خدا را غول سنگدل و ستمگر می خواند و کلیسایی را که این اندیشه را در میان مردم می پراکند سرچشمة جهل، سختگیری، وجور و ستم می شمرد. می پرسید که ابلهانه تر از این هست که خدایی، برای فرونشاندن خشم خود، بر زن و مردی که 4000 سال قبل مرده اند و از میان رفته اند خدایی دیگر ] عیسی[ را به صلیب کشد؟ «و اگر، آن گونه که بعضی از عالمان الاهی استنتاج کرده اند، در برابر هر انسانی که به رستگاری می رسد صدها تن هلاک می شوند و به لعنت آفریدگار می پیوندند، پس باید گفت که در این پیکار پیروزی از آن شیطان است، بی آنکه پسرش را در راه به دست مرگ سپارد.» دیدرو طبیعت را یگانه وحی آفریدگار می شمرد واز خوانندگان آثارش می خواست به خدایی دل بندند که دانش شناخته است. می گفت: «خدا را بزرگ و آزاد سازید.»
دولت به فرمان پارلمان پاریس کتاب را سوزاند (7 ژوئیة 1746). در فرمان پارلمان دربارة کتاب و نویسندة آن چنین گفته شده بود: «بیپایه ترین و جنایتکارانه ترین اندیشه هایی را که نهاد تبهکار بشر می تواند بپذیرد در اذهان ناآرام و بیپروای مردم جا می دهد؛ و برای آنکه

دینداری را براندازد ... همة دینها را در یک ردیف می نهد.» این کتاب کوچک، که سوزاندنش تبلیغی برای آن شده بود، خوانندگان بیشماری پیدا کرد؛ به زبانهای آلمانی و ایتالیایی ترجمه شد؛ و پس از آنکه آوازه در افتاد که دیدرو آن را نوشته است، وی یکباره به منزلت ولتر رسید. وی 50 لویی د/اور از ناشر گرفت، و این پول را به معشوقه ای داد که به پوشاک نو نیازمند بود.
چون نیازمندی مادام دو پویزیو فزونی یافت، دیدرو کتاب دیگری نوشت (1747). کشیش کلیسای بخش، با شنیدن این خبر، از پلیس خواست تا مسیحیت را از دومین تعرض دیدرو مصون دارد. پلیس نویسنده را در خانه اش غافلگیر ساخت و دستنویس وی را گرفت؛ یا، به روایتی، دیدرو وعده داد که از نشر کتاب خودداری کند. به هر حال، گردش شکاک تا 1830 به چاپ نرسید. این کتاب بر شهرت دیدرو نیفزود، ولی احساسات وی را تسکین داد. نویسنده به شیوة دیالوگ نویسی، که بهترین وسیلة گریز در دست فیلسوفان است، به یک خداپرست، یک وحدت وجودی، و یک ملحد مجال می دهد که اندیشه های خویش را دربارة الوهیت درمیان نهد. خداپرست طرح و نظم جهان را برای اثبات هستی آفریدگار شاهد می آورد؛ دیدرو هنوز قانع نشده بود که هماهنگی و تطابق سازوارة اندامهای جانداران یا مقصد و وظیفة آنها را می توان با یک فراگرد کور تکامل تصادفی تبیین کرد. ملحد استدلال می کند که ماده و حرکت، فیزیک و شیمی، بیش از خدایی که منشأ و سرآغاز جهان را از انسان مکتوم داشته است، رازهای جهان را روشن می کنند. وحدت وجودی، که آخرین سخن را بر زبان دارد، می گوید که ماده و ذهن در ابدیت برابرند، با هم جهان را تشکیل می دهند، و این وحدت کیهانی خداست. دیدرو شاید، در این هنگام، آثار اسپینوزا را می خوانده است.
1748 از سخت ترین و پرتلاش ترین سالهای عمر دیدرو بود. آنتوانت پسری به جهان آورده بود، و مادام دو پویزیو از دیدرو پولی می خواست. شاید برای فراهم آوردن پول بود که دیدرو رمان شهوانی گوهرهای رازگشا را نوشت. به گفتة دختر او، مادام دو و اندول آینده (که یادداشتهایی برای تحقیق در تاریخ زندگی و آثار دیدرو وی را، بدون شواهدی دیگر، نمی توان پذیرفت)، دیدرو به معشوقه اش گفته بود که رمان نویسی آسانتر از کارهای دیگر است. و چون معشوقه اش سخن وی را باور نکرده بود، دیدرو تصمیم گرفته بود، در عرض دو هفته، رمان مردمپسندی بنویسد. دیدرو در این داستان، به پیروی از نیمکت کربیون (پسر) (1740)، انگشتر سحرآمیز سلطانی را وصف می کند که هرگاه صاحبش آن را متوجه «گوهرهای رازگشا»ی زنی کند، آنها را برآن خواهد داشت که زبان گشایند و ماجراهای عشقیی را که دیده اند بازگویند. نیمکت کربیون (پسر) نیز ماجراهایی را که بر روی آن گذشته است بازگو می کند، دیدرو، با متوجه ساختن انگشتر سلطانی به گوهرهای سی زن مختلف، داستانهایی دلکشی می شنود که همه را در این کتاب دوجلدی نقل می کند. نویسنده، در ضمن نقل این

داستانها، دربارة موسیقی، ادبیات، و تئاتر سخنان تحریک آمیزی بر زبان می آورد. سلطان در خواب پسری، به نام «آزمایش» را می بیند که بزرگ و نیرومند می شود و پرستشگاهی قدیمی، به نام «فرضیه»، را نابود می کند. با وجود وارد کردن فلسفه در داستان، کتاب منظور نویسنده را برآورد؛ و پولی را که وی بدان نیازمند بود فراهم ساخت. ناشر، که لوران دوران نام داشت، دستنویس دیدرو را به 1200 لیور خرید؛ و با وجودی که کتاب اجازة انتشار نیافت و به صورت غیرقانونی فروخته می شد، سود زیادی عاید ناشر کرد. این داستان شش بار در 1748 در فرانسه به چاپ رسید و در فاصلة سالهای 1920 تا 1960 ده بار دیگر آن را در فرانسه چاپ کردند. گوهرهای رازگشا کثیرالا نتشارترین اثر دیدرو است.
دیدرو با نوشتن رساله های علمی ذائقة خود را تغییر می داد. وی یکی از این رساله ها را، که یادداشتهایی دربارة موضوعهای مختلف ریاضی (1748) نام داشت، بسیار ارج می نهاد. دیدرو در این رساله از صوتشناخت و انبساط و مقاومت هوا بحث کرده، و برای ساختن ارگی که «همة مردم باید بتوانند آن را بنوازند» طرحی ارائه داده است. پاره ای از گفتارهای علمی او را جرایدی چون جنتلمنز مگزین، ژورنال دساوان و حتی نشریة یسوعی ژورنال دو تروو بسیار ستودند. ژورنال دو تروو از «مرد هوشمند و توانایی چون آقای دیدرو، که سبک او نیز با ابهت و نافذ و بیپیرایه و زنده است،» خواسته بود که بیش از این گفتارهای علمی بنویسد. دیدرو، با آنکه در سراسر عمر از این گشتزنیهای بیربط در دانش فیزیک باز نایستاد، از این پس، اندیشة خود را بیشتر به مسائل روانشناسی و فلسفه معطوف ساخت. تقریباً در همة زمینه ها وی با ابتکارترین اندیشمند روزگار خود بود.